آنیساآنیسا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

شکوفه زندگی ما

دخترم هستی من!

با ارزش تر ازتو، توهستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده   قدم به قدم باتو،لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت،    ماندن خاطره هایی که مرور کردن آن در آینده ای نزدیک دلها را شادمیکند   و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم   و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه های زندگی ام است   پایانی ندارد زندگی ام با تو   آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو   فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم   ...
25 آذر 1392

مادرانه با دخترم

هستی زندگی من چراغ اندیشه بهترین راهنمای جاده های پر پیچ و خم زندگیت است اما اگر برایت می نویسم برای این دل نا آرامم است و این آرزوهای طولانی... می نویسم تا با صفای کلمات امید سعادت پاره  تنم را در سرزمین خیالم بپرورم... می نویسم تا درخشش ستاره عمرم را بر آسمان تاریک روزگار به تصویر کشم... می نویسم تا ابری شوم و در راه پر مشقت زندگی سیرابت کنم... هر چند که رهروتویی و من ابری بیش نیستم... دختر نازنینم گفتنی ها ی زندگی بسیار است و نا گفتنی ها بیشتر... برایت با عشق نوشتم ...
15 آذر 1392

من مادرم!

نفس که میکشی اروم میشم... دلت که میگیره "گریه میکنم... آه که بکشی زار میزنم"لبخند که بزنی ذوق میکنم.. از اول"جزئی از همیم"من درد میکشم تو متولد میشی... تو بچگی همبازیت میشم"مدرسه که بری همکلاسیت.. بزرگتر که بشی"امیدوارم با من غریبه نشی... چون من بهترین دوستت میشم.. یه وقت یادت نره!!!! من همونم که همبازی تو بودم.. همون قدر کودک"همون قدر ساده.. بارها چشم گذاشتم وتو قایم شدی"خودم وبه ندیدن زدم وتو بردی.. من فقط لبخند زدم.. وقتی بزرگتر شدی این رو یادت نره که من همونم.. همون مادر همیشگی"من عوض نمیشم"تو بزرگ میشی... من همونم که هستم هر چه بزرگتر بشی ونا خواسته ازمن دورتر.. دلم همیشه ...
15 آذر 1392

هزاران بار سپاس

فرشته کوچک فرداهای من، امید زندگی من و پدر، این روزها قشنگترین و بهترین روزهای زندگیمان در کنار تو در گذر زمان است. چقدر این روزها خوشحالم ، خوشحالم به خاطر عشق و آرامشی که خداوند مهربان بر ما عطا کرد، خدای بزرگم من هر روز امیدوارتر از روز قبلم و تو هر روز مهربانتر... مهربانیت را حد ومرزی نیست ، چرا که تو خداوند بزرگ و بی همتایی، خدای مهربان به خاطر عطاکردن زیباترین خلقت هستیت از تو هزاران بار سپاسگزارم...     ...
15 آذر 1392

عزیز دل مادر

عزیز دل مادر دختر نازم این روزا خیلی روزای سختی رو داریم سپری میکنیم بابایی بیشتر وقتا کنارمون نمیتونه باشه و ما تنهاییم دوتایی درسته مامان جون و بابا جون نمیذارن که تنهایی رو حس کنیم اما خوب حظور گرم بابایی یه چیز دیگه هستش راستی تو این مدت خیلی من و تو بابا جون و مامان جون رو اذیت کردیم همه زحمتامون گردن اوناست هیچ پدری اون کارایی رو که بابا جون واسه مامانت کرده رو نمیکنه هر روز صبح ها میاد و من رو میرسونه به محل کارم.مامان جونتم که مدام به خورد و خوراکمون میرسه و عین یه پرستار مهربون مراقبمونه کاش من و بابایی هم بتونیم یه همچین پدر و مادری برای تو باشیم. امروز اخرین روز از ماه ابان هستش و وارد نیمه اخر فصل پاییز شدیم امروز دقیقا 17 م...
30 آبان 1392

عاشقانه هایم برای تو

 دختر که داشته باشی،   با خود تصور می کنی   پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- ... و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان   دختر که داشته باشی،   خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی   که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده   به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود   و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی   انتظار روزی را می کشی که با هم   بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ   و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده   گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود...
23 آبان 1392

مادرانه

  خدایا بی صبرانه منتظرم منتظر لحظه شیرین مادر شدن منتظر شنیدن صدای گریه دخترم  منتطر بزرگترین دردر شیرینی  که برای مادرها قرار دادی   امروز دلم یه حال و هوای دیگه ای داره شاید بشه بهش گفت دل تنگی  دختر نازم من بی صبرانه منتظرم که قدمهای کوچیکتو بذاری تو این دنیا و به من لیاقت مادر شدن رو بدی عزیزم من آگاهانه انتخاب کردم که تو مال من باشی با وجود همه دردهای زایمان و سختیها و استرسهای بارداری ..... هیچ وقت فکر نکن که ذره ای تردید کردم یا پشیمون شدم اصلا اصلا اصلا امیدوارم فقط لیاقت کلمه مادر رو داشته باشم و بتونم برات مادر خوبی باشم  ...
23 آبان 1392

به دنیا اومدن سام

نفسم شکوفه عشقم 2 روز پیش یعنی 20 ابان همبازی تو که در اینده قراره باهاش بازی کنی یعنی پسر خاله کاملیا به دنیا اومد مامانی من خیلی خوشحالم چون حالم بد بود نتونستیم بریم دیدن خاله تو بیمارستان قراره با هم بریم خونه خاله جون تا نی نی نازش رو ببینیم. راستی چند ماه دیگه اون یکی همبازی ات هم میاد یعنی دخمل خاله رویا خوشحالم دخترم دوستای خوبی داره. اخه ماماناشون بهترین دوستای مامانی هستن دوست دارم شما هم همیشه با هم و در کنار هم باشید و هرگز همدیگه رو تنها نذارید تو کوچولو هم اخراز همه نی نی های دوستام به دنیا میای سوگلی  و ما هنوز منتظریم یکی یه دونه ما. ...
23 آبان 1392

فرشته زمینی من.....

بهار زندگی من و بابایی اونروز یعنی 18 ابان با بابایی رفتیم سونوگرافی اولین باری بود که قرار بود تورو ببینه و صدای قلب کوچیک و مهربونت رو بشنوه بعد از کمی انتظار نوبت ما شد بریم اتاق سونو از حال و هوای بابات اگه بخوام بگم نمیتونم وصف کنم برات بی تابی وبی قراری اش رو همش از دکتر میپرسید سالمه؟قلبش میزنه؟میشه فهمید نی نی مون چیه جنسیتش؟دکتر یکم ارومش کرد و جز به جز توضیح داد بهمون و با اصرار بابایی گفت به احتمال 70 در صد نی نی تون دخمله اونجا بود که دیگه اشک تو چشمای هردومون جمع شد. واااااااااااای خدای من یه دخمل    همیشه ارزوش رو داشتیم.    اخر سر هم صدای قلب نازت رو برامون گذاشت تا بشنویم و ما امروز قشن...
22 آبان 1392