آنیساآنیسا، تا این لحظه: 10 سال و 1 روز سن داره

شکوفه زندگی ما

خدایا شکرت فرشته من هم زمینی شد(مامان شدم)

    دیگه مثل روز برام روشن شد که مامان شدم .. یه حس عجیب ...یه مسئولیت ... یه محدودیت ... یه امانت ... خدایا ممنون که منو لایق این امانت دونستی ... ممنون که منو با این روش امتحان نکردی ... خدای ممنون که منتظرم نذاشتی شکر برای همه نعمت هایی که دادی ... شکر برای این لحظه شیرین   وای خدای من .. همه چی تحت الشعاع قرار میگیره و همه چی زندگیم تغیر میکنه از همین الان دلم برای همه روزهای دونفریمون تنگ شده ....... در حدی که میخوام برای تموم شدنشون  اشک بریزم ...  اصلا نمیدونم شاید هم -------- نه همچین چیزی رو به زبون نمیارم .... من پشیمون نیس...
25 شهريور 1392

سالگرد یکی شدنمان مبارک همسرم

باور کن ماههاست زیباترین جملات را برای امروز کنارمی گذارم، امشب اما همه جملات فرار کرده اند، همینطور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم . . . سالگرد ازدواجمون مبارک عزیزم بهترین انتخاب عمرم همراه شدن با تو در مسیر زندگی است هر چیز خوبی در دنیا فقط یکیست . 7 شاخه گل به مناسبت هفتمین سالگرد ازدواجمان تقدیمت میکنم ٫ بهترین انتخاب زندگی ام را فراموش نمیکنم با آمدن تو بهترین و زیبا ترین لحظات وارد کلبه خوشبختیمان شد تو را از خدایی خواستم که به رحمت بی کرتنش ایمان دارم پس برایم بمان و بدان که تا بی نهایت عاشقانه دوستت دارم مهربان ترینم وقتی تو با منی ٬ سرود و شادی با من است در ض...
3 شهريور 1392

هفتمین سالگرد ازدواج مامان و بابایی

  سالهاست   کنار   همیم  ... یادت   هست   ؟    گاهی   زندگی   را   از   چهارچوب   نگاه   تو   می   دیدم   ، !   چه   زیبا   بود   دنیای   پیش   چشمانت  ...    روزگارانی   داشتیم   ،   زیبا   ،   شیرین   و   گاهی   هم   تلخ  !   حسرت   هیچ   کدام   را   نمی   خورم    جز   آن   شب   بارانی که   حسابش   از  ...
3 شهريور 1392

خدایا مرا دریاب

خداوندا این چه بی صبری است که در دامش گرفتار شده ام چرا تمام اموخته هایم یاری ام نمیکند چرا گه گاه از خاطرم میرود که ابراهیم تا خود را به دستان تو سپرد اتش برایش گلستان شد! خدایا منتظر فرشته ات خواهم ماند اما صبر عطا کن تا درک کنم حکمتت را و لیاقتی که بتوانی پاک ترین فرشته ات را به دستان من بسپاری.بی صبرانه منتظر عطای رحمانیتت هستم و قسم میخورم صادقانه عشقم را تا اخرین قطره نثارش خواهم کرد خداوندا کودکم را بر من ببخش و خوشبختی را نثارم کن زمانی که نام مادر بر من منهی ...
31 مرداد 1392

اگر فرزندم دختر باشد.برای دخترم

دختــــرك كوچكــــــــــم! عروسكــــــــت را زیاد درآغــــــــوش نگیــــر گـــــاه گاهـــــی خانــــه ی شنــــی كه می ســــازی خـــودت خــــــــراب كـــــــن دختركـــــــــــــم! گاهــــی بـا هــم بـازی زیبــــایـت قهـــــر كــــن و زیـــــــاد بـه گریـــــــــه ی او اهمیـت نـده عــادت كــــن ، بیامـــوز برگ هـــای گـــــــل گلدانـــــــــت را زیـــاد لمـــــس نكــــن، ممكـــن اســت بـــه آن عـــــــــادت كنــــی ، تـــو خــــــــــــــــزان را تجـربـــــه نكـــــرده ای كمـــــی بتــــــــرس- بلنـدیهــــــــا را تجربـــــه كـن و پاییـن آمــدن بـا ســــــــــرســـــــــــــره را تجربــــه كـــــــن و از همــــــــه مهمتــــر ...
30 مرداد 1392

شکوفه عشقم برای خودت دعا کن

برای خودت دعا کن که آرام باشی.  وقتی توفان می آید، تو همچنان آرام باشی.  تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد.  برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛  آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.  برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی. بتوانی هم صحبتش باشی و صبح ها برایش نان تازه بگیری.  برای خودت دعا کن که سر سفره ی خورشید بنشینی و چای آسمانی بنوشی.  برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد؛  چون در تاریکی محض راه رفتن خیلی خطرناک است.  ماه چراغ کوچکی است که روشن شده تا جلوی پایت را ببینی.  برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخه راهی را...
19 مرداد 1392

خداوندا ببخش بر ما

خدایا... خدای مهربانم  چه چیزی زیباتر و بهتر از قلب کوچکی است که می تپد ،... و با هر تپش دنیای من و عشقم را زیر و رو می کند؟! خود این تپش را به من و عشقم ببخش... ببخش تا آخر عمرم مثل همیشه و بیشتر از قبل مدیونت باشم... پروردگارا... ای خدای تنهایی هایم... ببخش تا باری دیگر به بزرگی و رحیمیت ایمان بیاورم... ببخش... خدایا موجودی کوچک و مشترک با عشقم... ثمره ای از دو عاشق که همیشه محکومند به دوری و جدایی... ببخش تا سوسوی چراغ آینده را با امید به انتظار بنشینیم... ای خدای رحمان و رحیم حسبی الله و نعم الوکیل لا حول و لا قوه الا بلله العلی العظ...
14 مرداد 1392

سخن گفتن کودک با خدا

کودکی  که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید،اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد. اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه: اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد، توعشق او را احساس خواهی کرد و شاد خوا...
12 مرداد 1392