آنیساآنیسا، تا این لحظه: 10 سال و 1 روز سن داره

شکوفه زندگی ما

3ماهگی دختر نازم

1393/6/22 16:41
نویسنده : nasim
229 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ناز مامانی ببخش که نتونستم سر وقت درست تاریخ 3 ماهگی برات بنویسم.آخه تیر ماه مشغول جمع کردن وسایل خونه بودیم از خوش قدمی تو فرشته کوچولوی نازم قراره بریم خونه خودمون واسه همیشه راحت زندگی کنیم خلاصه که مشغول اسباب کشی و ... بودیم

سلام دختر نازم ماهگيت مبارک باشه مهربونم

خدا رو شکر که خدا تو رو به ما هديه کرد و شدي عشق من و بابايي

حسابي به من وابسته شدي و اگه منو نبيني بغض مي کني گل من براي همين يه سره

چسبيدي به من و گاهي همچين تو چشام خيره ميشي و نگاه ميکني که ديگه دلم برات

ضعف ميره و منم حسابي بوست مي کنم و مي خورمتخوشمزه

من و بابايي رو خوب ميشناسي و باهامون حرف ميزني

آقون و آقا و اونگه و ق و گ رو زياد ميگي شيرين زبوونم و وسطاشم خودت ميخندينیشخندقلب

دوست داريم اونقدر قشنگ با همه حرف میزنی و ارتباط بر قرار میکنی که دهن همه باز میمونه مهربون من صدای گریه کردنت هم نازه اونقدر با احساس گریه میکنی که دلم برات کباب میشه بعضی وقتا با گریه هات منم گریه میکنم "وقتی بردمت دکتر وزنت 6200وقدت65.5 بود قربون قد و بالات بشم که دکتر گفت از حد طبیعی هم بلند هستی و دختر قد بلندی میشی.دوتا مشت هات رو میکنی تو دهنت و همچین میخوری که نگو عاشقق این کارتم نخودچی مامان.

تمام تلاشتو ميکني مامانم براي غلت زدن يه چند باري ديدم با صورت اومدي رو

فرش

البته بيشتر تلاشت براي بلند شدنه و کــــلي کيف مي کني سرتو بلند مي کني و تا

دستاتو ميگيرم خودت مي شيني و بعد رو پاهاي کوچولوت مي ايستي و احساس

رضايت ميکني

يه سره هم به من مي چسبي و بايد دايم جلوي چشمات باشم وگم نشم يه

وقتي...

خيلي دوست داري باهات بازي کنيم و انقد که به گوشي وکارتون و آهنگ های کودکانه ذوق نشون ميدي

به عروسکات نميدي عزيز دلم

و تلاشتو مي کني تا بذاريشون تو دهنت

دختر مهربونم اصلا مامان رو اذیت نمیکنی صبح ها با لبخن قشنگت بابایی رو راهی میکنی بعضی وقتا هم خوابی وقتی بابایی میره سر کار بعدش من میمونم و تو بعد شیر خوردنت کلی با هم بازی میکنیم شعر میخونیم تا عصر آرومی تا اینکه یهو یاد بابایی میوفتی و کلی بی تابی میکنی تا از سر کار بیاد خونه من و میکشی با بی تابی هات.فدای تو تا بابات میاد کلی باهاش میخندی و براش گذارش روزانه میدی کلی با بابایی  حرف میزنی اونم واسه جایزه ات میبره تورو کلی میگردونه تا حوصله ات بیاد سر جاش با اینکه کلی خسته میشه اما بدون اینکه استراحت کنه دخترش رو میبره بیرون تا دلش باز بشه.خدایا ممنونم واسه این پدر و دختر که کنار من هستند و نفس میکشن.

راستی عزیزم 3 ماه و26 روزت بود که رفتیم باغ دوست بابا جون اسی بابایی خیلی خوشحال بودی که از صبح رفته بودیم گردش تو ماشین جیکتم در نیومد آخه عاشق ماشین سواری هستی رفتیم اونجا کلی به همه خندیدی و حرف زدی باهاشون تا اینکه بابایی خواست ببره بگردونه تورو  تا من بیام برسم بهتون همین که بابایی داشت میومد طرف من دیدم یهو زدی زیرگریه و خودت رو سفت گرفتی دویدم طرفت دیدم زنبور رو صورتت بغل گوش سمت چپت رو نیش زد.الهی من دورت بگردم بابا جون زود نیش زنبور رو در آورد و روش عسل زدیم که نذاشت صورتت ورم کنه خدا رحم کرد که حساسیت ندادی به نیش زنبور منم با گریه هات گریه کردم یکم شیر خوردی و خوابت برد بعدم پا شدی و کلی برامون خندیدی.باباجونم گفت ماشاالله دخترکم شیر زنیه واسه خودش که زود آروم شد و اینهمه درد رو تحمل کرد.فدات شه مامانی دیگه نمیذارم بدون من هیچ جا بری.نفس زندگیم عاشقتم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)